ترانهای برای دختران دشت
کجاوه(چند داستان از ترکمن صحرا) / یوسف قوج
ق / انتشارات سوره مهر
سعیده علیپور
منبع: لوح/ پایگاه هنر و ادب فارسی
«شتر سفید کجاوهام را میبرد
شیر سفیدش به زمین میریزد
و مادرم که شیرینتر از شیر است
دور میشود رفته رفته»( بخشی از ترانه لاله)
«لاله، ترانهای است که نوعروسان ترکمن در طول سالیان سرودهاند. لاله،
دختری است که بنا به تعصبات قبیلهای به مکانی دور شوهر میکند و در فراق
یاران و ایل خود مینالد.» نویسندهی مجموعه داستان کجاوه کتابش را با این
مقدمه آغاز میکند تا نمایی کلی از حال و هوای قصههایش را برای خوانندگان
ترسیم کند.
مجموعه داستان «کجاوه» شامل چهار قصه با نامهای «کجاوه»، «دوتار»،
«نیسواران» و «چاپار» است. همگی این داستانها حال و هوای مردمان ترکمن
صحرا و واقعیتهای زندگیشان را به خوبی روایت میکند. به همین دلیل مجموعه
داستان «کجاوه» را میتوان در زمرهی ادبیات اقلیمی قرار داد. ادبیاتی که
زائیدهی شرایط اقلیمی و جغرافیایی است.
کجاوه نخستین قصهی این مجموعه که عنوان کتاب نیز برگرفته از آن است، ترانه
فراق و دوری دختری به نام «مارال» است که پدرش او را به مردی از آبادی
دیگر شوهر میدهد. «مرگن» برادر بزرگ «مارال» نمیخواهد از خواهرش دور
شود... اما تعصبات قومی هیچگاه توجهی به این علایق انسانی ندارد. در بخشی
از قصه «کجاوه» که عنوان این مجموعه هم هست آمده: «گوشهای مرگن جز
نالههای شتر و نالههای خودش، چیز دیگری نمیشنید. همهمهی دیگری بین
جمعیت پیچید. همه با تعجب به هم نگاه میکردند. گریههای مرگن و رفتارش،
قبول نکردن روسری و... اینها هیچ کدام از رسوم عروسی نبود.
پیرمرد سعی کرد افسار را از دست مرگن دربیاورد. همهمه بین مردم، داشت بیشتر و بیشتر میشد. ناگهان صدای خشنی همهمه را خواباند:
- آهای مرگن! چکار میکنی؟ ول کن افسار کجاوه را!»
شاید بتوان گفت «کجاوه» ترجمهی داستانی از ترانهی محلی مردمان ترکمن است.
در این قصه نویسنده با اشارهی داستانی به برخی تعصبات و رسوم محلی در
ترکمن صحرا، آن رسوم را به چالش میکشد. در بخش دیگری از این قصه آمده است:
«پدرش بود؛ اما دیگر برای مرگن فرقی نداشت که او چه کسی هست و چه میخواهد.
این بار فریاد کشید: «خواهر... خواهرم...!» و باز تکرار کرد و نالید و
گریه کرد. پدرش جمعیت را کنار زد و به طرف کجاوه دوید. کلاه پوستی بزرگش را
در آورده بود و پیشانی به عرق نشستهاش، زیر نور آفتاب میدرخشید. از
عصبانیت، رگهای پیشانیاش هم ورم کرده بود. سریع به دستهای مرگن چسبید و
با دست دیگرش افسار را کشید. افسار از دستهای مرگن لغزید و دستهایش را
سوزاند. پدر به این هم راضی نشد. با خشم، مرگن را به عقب هل داد و روسری را
هم به سویش پرت کرد. مرگن روی خاکها افتاد و چند بار غلتید. در حالی که
اشک میریخت، همانجا نشست و به کجاوه چشم دوخت. کجاوه مارال حرکت کرده بود و
اسبها همراهیاش میکردند. از آلاچیقهای آبادی که گذشتند، مرگن پشت
سرشان دوید. بچههای آبادی، هر کدام از گوشهای بیرون آمدندو با خشم به طرف
کاروان کجاوه و اسبسوراها سنگ انداختند.»
این مجموعه داستان که نخستین بار در سال 71 منتشر شده بود امسال دوباره از
سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این اثر به مانند بیشتر آثار
نویسنده، ترکیبی از واقعیتها و افسانههای قوم ترکمن است و خواننده را با
حال و هوای زندگی این قوم ساکن در شمال ایران آشنا میکند.
در قصهی دوم این مجموعه با نام «دوتار» یوسف قوچق، روایتگر ماجرای پسرکی
است که بعد از مرگ مادربزرگش تنهاست و در این تنهایی به ساز روی میآورد.
در بخشی از داستان دوتار می خوانیم: «امروز صبح درست و حسابی نتوانسته بود
صبحانهاش را بخورد. پدرش مثل همیشه، داد و فریاد کرده بود که گاوها را به
مرتع ببرد. سرش نعره کشیده بود. این کار همیشگیاش بود. به یاد مادر بزرگ
افتاد. اگر مادر بزرگ زنده بود، حتما او را دلداری میداد. برایش داستانی
تعریف میکرد و آرامش میکرد. به سختی لقمه نان را قورت داد. متوجه گوساله
شان شد. از گله عقب مانده بود. رو به جلو کرد. داد زد: هی! صبر کنین، کمی
یواش تر!»
در این قصه نویسنده به دوتار - یکی دیگر از عناصر سنتی زندگی مردمان ترکمن
صحرا - میپردازد، با این تفاوت که این بار دو تار، نجات بخش پسرک از
تنهایی است. پسرکی که گویی نمایندهی مردمان تنهای ترکمن است.